چاره ای جز زیستن با مردم و راهی جز ساختن با آنان نیست؛ ولی دل را به دست دلدار ده و آزاد باش ، و سر را به پای دوست نه و شاد باش، دیده به درگاهش بدار تا چشم روشنت روشن تر شود. و دست امید به پیشگاهش بر، تا جان خرم خرم تر گردد. این بار است که قد برافراخت و چهره برافروخت و کار خود ساخت و خرمن ما بسوخت.
شوریدگان لب فرو بستند و دیده بدو دوختند، و خردمندان سر به گریبان سرگردانی فرو بردند و در دریای ژرف بی پایان هستی جز شکنج و گره آب ندیدند. آقای من ! بر خود ببال که گدای ره نشین آن شاهی، و از کسی منال که در سنگر استوار آن بنده پرور جهان پناهی؛ همان که دردها را درمان کند و تشنگان را سیراب، و خستگان را آسایش دهد و شوریدگان را نوازش کند و آوارگان را پناه دهد.