هر روز روزگار به رسم دگر مرا
اشک بصر فزاید و خون جگر مرا
در حسرتم ز عمر گرانمایه ای که رفت
کآخر چه بود از شجر من ثمر مرا؟
جز جمع اصطلاح صناعات گونه گون
از سعی روز و شب چه اثر بوده مر مرا؟
از شیر پاک و دامن قدسی کنام مام
وز لقمه ی حلال و مُباح پدر مرا
وز عالمان دین به حق در سمای علم
سیّاره و ثوابت والا گهر مرا
باید که در عداد اولی اجنحه بُدی
سوی عروج ذوره ی دل بال و پر مرا
صاحبدلی کجاست که دل را دهم بدو
تا از جهان دل بنماید خبر مرا
خاک در ولیّ خدای است توتیا
یا رب که بینمش شده کحل بصر مرا
گاه سحر که با سهرم بود اُلفتی
دل داشتم که باشد دلبر به بر مرا
دوش از بشارتی که اشرت نموده پیر
شد در دیار باده گساران گذر مرا
ساقی به حقّ جام شراب طهور دوست
هرگز مدار تشنه ی دور از نظر مرا
در اعتلای فهم خطاب محمّدی
بینی در آب دیده همی غوطه ور مرا
از ضامن دو چشم حسن دی نبات و نقل
شیرین نموده کام چو شهد و شکر مرا