بدان که محبت ممکن نمی شود مگر به سببی از اسباب، و نظر به اینکه از برای آن ، اسباب بسیار و علّت های مختلفه است، پس به این جهت دوستی نیز به اقسام بسیار منقسم می شود:
اوّل : محبت انسان وجود و بقای خود را. و آن اشدّ اقسام محبّت و اقوای همه است، زیرا محبت چیزی، حاصل نمی شود مگر به سبب ملایمت آن چیز با طبع، و معرفت آن و اتّحاد میان محبّ و محبوب. و شکّی نیست که هیچ چیز ملایم و موافق تر به کسی از خود او نیست و معرفت او به هیچ چیز اقوی از معرفت خود نیست. و اتحاد میان هیچ دو چیز بیشتر از اتحاد میان آدمی و خودش نیست.
و مخفی نماند که یک سبب محبت اولاد نیز راجع به این قسم است،یعنی: به جهت محبت بقای خود است، زیرا می بینیم که آدمی فرزند خود را دوست دارد و به جهت او متحمل مشقتهای بی حد می شود، اگر چه نفعی و لذتی از آن فرزند به او نرسد. و این به جهت آن است که هر کسی فرزند را خلیفه و چانشین خود در وجود می داند و چنین می داند که بقای فرزند، نوع بقایی است از برای خود او. پس به جهت محبت مفرطی که به بقای خود دارد و از بقای دائمی خود قزع طمع کرده است آن کسی را که قاددم مقام بقای خود است نیز دوست دارد.
و همچنین یک باعث محبت خویشان و اقربا و قبیله و عشیره نیز محبت کمال خود است، چون خود را به واسطه ایشان عزیز و قوی می یابد زیرا که عشیره ی آدمی به منزله ی بال و پراوست.
دوم : محبت داشتن به غیر خود است به سبب حصول لذت جسمیه حیوانیه از آن. مثل دوستی زن و مرد. این نوع از محبت ، زود هم می رسد و زود هم تمام می شود، زیرا به استیفای آن لذت، محبت زایل می گردد و پست ترین و ضعیف ترین مراتب محبت است.
سوم: محبت آدمی به غیر است به جهت احسان و نفع که از او عاید می شود، چون انسان بنده ی احسان است و طبع هر کسی بر این مجبول است که هر که احسان به او می کند او را دوست داشته باشد. و با هر که بدی به او می نماید او را دشمن داشته باشد.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:
«خدایا مگردان از برای فاجری بر من احسان و نعمتی که به این سبب دل من او را دوست داشته باشد.»