دیوان اشعار / طلعت دلدار غزل 32
تا دل اندر خم زلف تو گرفتار شده ست
کافری پیشه گرفته ست و سبکبار شده ست
دیده از دیدن اغیار فروبست نظر
زان سپس در ره دیدار رُخ یار شده ست
وصف عاشق چه توان کرد که وی از دل و جان
هر بلایی که زیار است خریدار شده ست
دل بی رنگ بود لوح معانی و صور
ورنه از زنگ هوا تیره و زنگار شده ست
آیت سُخره مگر سخره کند مسخره را
یا که افسر به سر قابل افسار شده ست
ای خوش آن بخت بلندی که در این دیر خراب
تا نخفته ست به خود آمده بیدار شده ست
آن صبوحی که ز ساقیّ نهانخانه ی عشق
برسیده ست شفای دل بیمار شده ست
حمد لله که ز فضل و کرم و رحمت دوست
دل غمدیده ی ما مطلع انوار شده ست
سنه ی نثر نجوم است و یا از سر شوق
دیدگان حسن نجم گهربار شده ست ؟
خداوند ایشان را برای ما حفظ کنند