دانشمند نحوی و ناخدا
آن یکی نحوی به کشتی در نشست رو به کشتیبان نمود آن خود پرست
روزی دانشمندی آشنا به علم نحو سوار کشتی شد . وقتی کشتی در دریا به حرکت در آمد ، او رو به ناخدای کشتی کرد و گفت : تو از علم نحو چیزی می دانی ؟
ناخدا گفت : نه . نحوی گفت : نیمی از عمرت را از دست دادی . ناخدا غمگین شد ، اما سکوت کرد و در جواب مرد دانشمند حرفی نزد و به کارش مشغول شد . کشتی به راهش ادامه داد. در بین راه ، دریا طوفانی شد و کشتی گرفتار گرداب شد . ناخدا از فرصت استفاده کرد و به مرد دانشمند گفت : ای دانشمند ، شنا کردن بلدی ؟ دانشمند گفت : نه . ناخدا گفت : پس کل عمرت را از دست دادی ، چون کشتی در حال غرق شدن است .