ششم: محبت کسی با دیگری که میان ایشان در بعضی مواضع اجتماع و الفت حاصل شده مثل سفرهای دور و دراز و کشتی نشستن و امثال اینها.
و این یکی از حکمت های امر به نماز جمعه و جماعت و عید است، زیرا افتو اجتماع در این مواقع با نیت خالص، سبب حصول انس و محبت با یکدیگر می گردد.
هفتم: محبت آدمی با یکدیگر که مناسبت ظاهریّه در میان ایشان است، چون محبّت طفل با طفل و پیر یا پیر و تاجر و امثال اینها.
هشتم: محبتّ هر علتی از برای معلول خود. و محبت هر صانعی از برای مصنوع خود ، و محبت معلول و مصنوع از برای علت و صانع خود.
پس معلول و مصنوع ، علت و صانع را دوست دارد، از آنجا که آن را اصل خود و به منزله ی کل خود می بیند.
پس بالاترین اقسام محبت، محبتی است که خداوند عالم نسبت به بندگان خود دارد و بعد از آن محبتی است که اهل معرفت از بندگان او نسبت به آن جناب دارند.
و آن نیز یک سبب است در محبت پدر و مادر از برای فرزند و محبت فرزند از برای پدر و مادر زیرا ایشان سبب ظاهری وجود فرزندند و پدر فرزند را به منزله ی خود می بیند و او نسخه ی خود می پندارد که طبیعت از صورت او به صورت فرزند نقل نموده. و از این جهت هر کمالی که از برای خود می خواهد بالاتر از آن را از برای فرزند خود می طلبد.
یک سبب محبت میان معلم و شاگرد همین است، زیرا معلم سبب حیات روحانی متعلم است و صورت انسانیه حقیقیه را معلم به او افاضاضه نموده. پس معلم والد روحانی متعلم است.
و در حدیث وارد است که « پدران تو سه نفرند: یکی آنکه تو را متولد کرده و آنکه تو را تعلیم داده و آنکه دخترش را به تو تزویج کرده. و بهترین این سه پدر ، آن است که تو را تعلم نموده .»
«از اسکندر ذوالقرنین پرسیدند که پدرت را دوست تر داری با معلمت را؟ گفت: معلم را ، زیرا که سبب حیات باقی من است و پدر سبب حیات فانی»
و حضرت امیرالمؤنین علیه السلام فرمودند : « هر که تعلیم حرفی به من نمود مرا بنده ی خود کرده است.»