چهارم: کسی چیزی را دوست داشته باشد به جهت ذات آن چیز و خود آن، بدون اینکه به سوای ذات او منظوری داشته. بلکه منظور و مقصود، همان خود او باشد و بس.
و این محبت حقیقی است که اعتماد به او می شاید مثل محبت جمال و حسن، زیرا حسن وجمال به خودی خود محبوبند و ادراک آنها عین لذّت است.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را شکفتگی و نشاط از دیدن سبزه و آب جاری روی می داد و هر طبع مستقیم و قلب سلیمی از تماشای گل و غنچه و لاله و شکوفه و مرغان خوش رنگ و آب، لذت می یابد و آنها را دوست دارد. بلکه بسا باشد که غم های خود را به آنها تسلّی می دهد بدون اینکه قصد حظّی دیگر از اینها داشته باشد.
و بدان که حسن و جمال، تخصیص ندارد به چیزی که به چشم دیده شود، زیرا می بینیم که می گویند: این آواز حسن است. و حال آنکه آن را به چشم نمی توان دید. و همچنین اختصاص ندارد به چیزی که به حواس ظاهره ادراک آن توان کرد. بلکه می گویند : فلان خلق، حسن است. و فلان علم حسن است. و هیچ یک را به حسّ ظاهره درک نمی توان نمود. بلکه حسن اینها و امثال اینها به عقل ادراک می شود. و آدمی بالطبع به آنها و صاحب آنها محبّت دارد.
پنجم : محبت میان دو نفر که مناسبت معنویّه چنهانی با یکدیگر داشته باشند گو هیچ یک به وجه مناسبت بر نخورند. و بسیار می شود که دو کس یکدیگر را به نهایت دوست می دارند بدون ملاحظه جمالی یا طمع جاه و مالی، بلکه به مجرّد مناسبت ارواح ایشان است.