بیا گشتی در این دشت و چمن کن
دماغ روح را تازه چو من کن
مکن این نکته را از من فراموش
مپنداری طبیعت هست خاموش
طبیعت تار و پودش جنب و جوش است
خموش است و همی اندر خروش است
طبیعت مخزن اسرار هستی است
بیان دفتر ادوار هستی است
طبیعت همچو تو باهوش و گویا است
به راه خویشتن پویا و جویا است
سکوت او بود راز نهانی
از این رازش چه دانی و چه خوانی
چه گویم از افول و از فروغش
چه گویم از غروب و از بزوغش
طبیعت هست دائم در جهیدن
برای رتبه بهتر رسیدن
طبیعت یکسره عشق و شعور است
طبیعت طلعت الله نور است
برو بر خوان اتینا طائعین را
جواب آسمان ها و زمین را
بیا اندر طبیعت بین خدا را
پدید آرنده ارض و سماء را
در این باغ طبیعت ای دل آگاه
ز هر شاخی شنو إنّی أناالله
مرا شهر و ده و کوه و در و دشت
بروی دلستانم هست گلگشت
در این باغ دل آرا یک ورق نیست
که تار و پودش از آیات حق نیست