ملاقات صمیمانه ی عزرائیل با مؤمن
روایت شده: عزرائیل برای قبض روح بنده ای از بندگان مؤمن و صالح خدا با او ملاقت کرد پس از سلام، گفت : « من کاری با تو دارم که می خواهم کنار گوشت بگویم، او سرش را نزدیک آورد، عزرائیل به او گفت : «آمده ام جانت را بگیرم»
مؤمن : خوش آمدی و مدّتها مشتاق دیدارت بوده ام.
عزرائیل : اگر کار و حاجتی داری انجام بده.
مؤمن : هیچ حاجتی جز ملاقات با پروردگارم را ندارم.
عزرائیل: چگونه جانت را بگیرم؟
مؤمن: آیا اجازه ی اختیار دادن به من را داری؟
عزرائیل : آری، خداوند در مورد مؤمن ، چنین اجازه ای به من داده است.
مؤمن : بگذار وضو بگیرم و سپس مشغول نماز شوم، در حال سجده جان مرا بگیر.
مؤمن مشغول نماز شد و عزرائیل در حال سجده، روح او را قبض کرد.