شعری در مدح و منقبت خاتم الاوصیاء حضرت مهدی علیه السلام
گر هوای سر کوی تو دهد بر بادم
به حقیقت کند از بند هوی آزادم
جلوه ی روی تو از طور دلم برده قرار
کز زمین می رسد اینک به فلک فریادم
سینه ام ناله ی جانسوز چو بنیاد کند
سیل اشکی بزند سر بکند بنیادم
لیلی حُسن تو را بنده چنان مجنونم
که خردمندی یک عمر برفت از یادم
خضر را چشمه ی حیوان همه ارزانی باد
من دهان و لب شیرین تو را فرهادم
بود امیدم که به جاه تو به جایی برسم
در پی این طمع خام به چاه افتادم
آرزو داشتم از جام تو یابم کامی
دو سه گامی شدم و دین و دل از کف دادم
خواستم برگ و بری از گل روی تو برم
بر زمینم بزد آن شاخه ی چون شمشادم
رخت بستم به خرابات ز ویرانه ی دل
تا که معموره ی حُسن تو کند آبادم
جز غم عشق تو در لوح دلم نقش نبست
مفتقر زین سبب از کِلک مشیّت شادم