شعری از مثنوی معنوی
گر تُرا از غیب چشمی باز شد
با تو ذرّات جهان همراز شد
نطق خاک و نطق آب و نطق گِل
هست محسوس هواس اهل دل
هر جمادی با تو می گوید سخن
کو تُرا آن گوش و چشم ای بوالحسن
گر نبودی واقف از حق جان باد
فرق کی کردی میان قوم عاد
جمله ذرّات در علم نهان
با تو می گویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیر و باهُشیم
با شما نامحرمان ما خامُشیم
از جمادی سوی جانِ جان شوید
غلغل اجزای عالَم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت
وسوسه تأویل ها بفزایدت
چون ندارد جان تو قندیل ها
بهر بینش کرده ای تأویل ها