دیوان اشعار / آب حیات غزل 96
من که دل از مهر دنیا کنده ام دیگر چه خواهم ؟
من که دل از مهر دین آکنده ام دیگر چه خواهم ؟
بنده ام آن را که خورشید از رخ او شرمسار است
از فروغ روی او تابنده ام دیگر چه خواهم ؟
تنگدل مرغم ولی در سدره دارم آشیانه
چینه از طوبی همی چیننده ام دیگر چه خواهم ؟
یک شب این بی قدر یاهویی کشید از عشق و گفتا
تا شب قدر است من از زنده ام دیگر چه خواهم ؟
دولت قرب نوافل شد نصیب من گدایی
کاین چنین شنونده و بیننده ام دیگر چه خواهم ؟
گر حسن بُد مرده ای اینک ز لطف دوست گوید
من که از آب حیاتش زنده ام دیگر چه خواهم ؟