استدلال کودک
دو حکیم فرزانه با هم دوستی داشتند . روزی یکی از آن ها بر دیگری مهمان بود . در میان گفتگوی آن دو ، فرزند خردسال حکیم میزبان نیز ، به جمع آن ها پیوست .
حکیم مهمان برای این که هوش و عقل کودک را بسنجد ، گفت :
اگر گفتی خدا کجاست ، من برایت یک جفت جوراب قشنگ می خرم .
کودک ، بدون تأمل پاسخ داد :
شما بگویید که خدا کجا نیست ، من برایتان یک جفت کفش قشنگ خواهم خرید .